سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکوی پرواز

به مناسبت نزدیک شدن به ماه رمضان و آشنایی هرچه بیشتر با کلام وحی میخوام براتون هر دفعه یک شناختنامه قرآنی بگذارم. امیدوارم مورد استفاده و بهره معنوی شما قرار گیرد.

چرا باید حرف خدا را گوش کرد؟

شناخت‌نامه قرآن 1

شوق پرواز

 سوره‌ی انفال 

سوره‌ی انفال هشتمین سوره قرآن با 75 آیه است که بعد از جنگ بدر نازل شده است. بخشی از ماجرای بدر و برخی حقایق و اسرار پنهانی آن و نیز گوشه‌ای از مسائل مربوط به جهاد، غنایم، انفال و همچنین موضوع هجرت در راه خدا، در این سوره مبارکه بیان شده است.

 

خدا در معرکه

«و ما رمیت اذ رمیت و لکن ‌الله رمی1» و توحید افعالی

 جبرئیل در روز جنگ بدر به رسول خدا -صلی ‌الله علیه و آله- بیان داشت: مشتی از خاک را بردار و به سوی کفار پرتاب کن. زمانی که دو گروه مقابل یکدیگر قرار گرفتند رسول خدا به علی -علیه‌السلام- فرمود «مشتی سنگ‌ریزه به من بده» آنگاه آن مشت خاک و سنگ‌‌ریزه را به سوی کفار پرتاب کرد. و در آن لحظه هیچ مشرکی باقی نماند مگر اینکه در چشم و دهان و گلویش سنگ‌‌ریزه و خاک داخل شد. در این فرصت مؤمنان بهر آنها حمله کرده و شکست دادند.

آیه فوق بیان می‌کند شما مشرکان را به قتل نرساندید بلکه خدا بود که آنها را به قتل رساند. و نیز به پیامبر خطاب می‌کند که تو پرتاب کننده نبودی، خدا بود که سنگ‌ریزه‌ها را پرتاب کرد.

آنچه در جنگ بدر به ظهور رسید؛ یعنی استیصال و درماندگی و شکست مشرکانِ تا دندان مسلح توسط گروهی اندک و با کمترین سلاح؛ امری عادی نبود. و این خدا بود که با فرستادن فرشتگان، محکم کردن قدمهای مومنان و ایجاد رعب در قلوب مشرکان، آنها را درهم شکست و فراری داد. مومنان و رسول خدا در حکم آستین بودند و این دست الهی بود که از این آستین بیرون آمده و مشرکان را در هم شکست.2

 

چرا باید حرف خدا را گوش کرد؟

یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم 3

این آیه شریفه بیانگر حقیقت و سرّ دعوت الهی است، و حقیقت این دعوت، فراخوانی است که با خارج کردن انسان از دنیای فانی و نابود شدنی و حرکت دادن به سوی آن که از جان و قلبش به او نزدیکتر است، وی را زنده می‌کند. همو که از او به او نزدیکتر او! «واعلموا انّ الله یحول بین المرء و قلبه».

انسان حیات دیگری نیز دارد که ارزش آن با زندگی دنیا، که خداوند آن را بازیچه و خیال و بازدارنده می‌خواند، قابل مقایسه نیست. این حیات حقیقی، زندگی آخرت است و به زودی پرده از آن برچیده خواهد شد. حیاتی که حرکت به سوی آن جز با نور ایمان و عبودیت ممکن نخواهد بود.4

 

اکنون فرصت خوبی است تا نامه‌ی عاشقانه‌ی یار را باز کنی و این فصل از ترانه‌ی عروج را بخوانی. برخیز؛ آری برخیز و قرآن رابیار و سوره‌ی انفال را بخوان.

 

 خانه‌ی دلت به عطر یار آکنده


1-  انفال:8/17

2-  المیزان ج9ص37-38

3-  انفال:8/24

4-  المیزان ج9ص42

                                                                                                                          منبع: سایت تبیان


[ سه شنبه 88/5/27 ] [ 12:10 عصر ] [ مهاجر ]

قرار بود یه سری شبهات وهابی ها رو همراه با پاسخش مطرح کنم تا جوونای شیعه با استدلال و محکم پاسخگوی آنها باشد و احیانا اگه شک و شبهه ای دارند برطرف بشه.

این سری قصد دارم 5 شبهه رو مطرح کنم:(ابتدا به علت تاخیر در بروز رسانی مطالبم عذرخواهی میکنم)

شبهه 1:

در میان فرزندان حضرت علی (ع) نام های ابوبکر و عمر وعثمان هم هست. اگر حضرت با خلفا مخالف بود و آنان را غاصب حق خود می دانست چرا نام آنان را بر فرزندان خود گذاشت هیچ کس نام دشمنش را بر فرزند خود نمیگذارد.

پاسخ:

امیرمؤمنان (ع) ده ها فرزند داشت که از جمله آنان عثمان فرزند ام البنین و عمر فرزند ام حبیب و ابوبکر فرزند لیلی بود و در ان زمان اشخاص متعددی این نام ها را داشتند و اختصاص به خلفای ثلاثه نداشت مثلابیست نفر از اصحاب رسول خدا(ص) نامشان عمر بود.بنابراین نباید کسی این نتیجه نادرست را بگیرد و بگوید امیر مؤمنان(ع) نام خلیفه ثانی را مثلا بر یکی از فرزندان خود گذاشت زیرا این نام به او اختصاص نداشت.

شبهه 2:

شیعه می گوید در زمان ابوبکر فاطمه زهرا(س) مورد اهانت قرار گرفته و بدن او آسیب دیده و خانه ی او را می خواستند آتش بزنند اگر این گفته ها درست است چرا حضرت علی (ع) با ان شجاعتی که داشت مانع ظالمان نشد.

پاسخ:

انچه شجاعت امیر مؤمنان (ع) را بیش از شرکت او در جنگها ثابت میکند همین صبر و تحمل ظلم ها به خاطر بقاء اسلام و به خطر نیفتادن آن است. امیرمؤمنان می دید هرگونه مقابله و قیام و درگیری به ضرر اصل اسلام است و دشمنان او هم از این شرائط سوء استفاده کردند و فاطمه زهرا(س) از اثر ستم های آنان شهیده شد.

شبهه 3:

شیعه می گوید امامان ما علم غیب دارند و تاریخ وفات خود را می دانند و نیز می گوید برخی از آنها مسموما از دنیا رفته اند سؤال این است که اگر امام بداند اب یا میوه یا غذایی که به او می دهند مسموم است و در عین حال بخورد و بمیرد خودکشی کرده است.

پاسخ:

پاسخ این پرسش به روش ها و بیان های مختلف صدها سال است که در کتابهای اعتقادی و حدیثی شیعه مطرح شده است و مشکل ما با مخالفانمان بیشتر از این جهت است که انان با کتاب های ما بیگانه اند وآنها را به قصد فهمیدن و رفع اشکال مطالعه نمی کنند و حتی کتاب های ما در کتابخانه های آنها یا نیست یا مورد استفاده قرار نمی دهند.

یکی از پاسخ های این پرسش این است که هر کس از راه معمولی (نه علم غیب) به مسموم بودن غذایی واقف شود حرام است که با اختیار خود آن را بخورد اماعلم از راه های غیر معمولی (مانند علم غیب) مسئولیت اور نیست.

شیعه معتقد است که امامان (علیهم السلام)علم غیب دارند و مثلا می دانند که چه کسی مرتکب دزدی شده است اما به این علم یعنی علم از راه غیر معمولی نباید ترتیب اثر دهند و مثلا انگشتان دست آن دزد را قطع نمایند.

مشروح این پاسخ را در رساله علم امام علامه طباطبایی صاحب تفسیر گرانقدر المیزان ببینید.

شبهه 4:

آیا پیامبر (ص) بر تربت قبر امام حسین (ع) سجده کرده است یانه؟ اگر اینطور سجده نکرده است چرا شما انجام می دهید.

پاسخ:

در فقه امام جعفرصادق(ع) سجده بر هر خاکی جایز است اما سجده به خاک قبر سیدالشهداء(ع)مستحب و دارای ثواب های فراوان است و قول امام صادق(ع)به دلیل حدیث ثقلین برای همگان حجت است.

ای سؤال مانند این است که کسی بگوید آیا رسول خدا کتاب صحیح بخاری می خوانده است یا نه؟ اگر نمی خوانده چراشما سنی ها می خوانید حتما پاسخ می دهند که ان کتاب زمان رسول خدا نبوده است تا حضرت بخواند یا نخواند.

در مورد این سؤال هم باید گفت تربت قبر حضرت سیدالشهداء(ع) در زمان رسول خدا(ص) نبوده است تا حضرت بر ان سجده کند.

واینکه می گویند جبرئیل مقداری از خاک کربلا را برای پیامبر(ص) آورد مربوط به عالم مادی ما نیست.

شبهه 5:

شیعه می گویند که "معاویه کافر بوده است" پس حضرت حسن که با معاویه صلح کرد به نفع یک کافر از خلافت کناره گیری کرده است و این با معصوم بودن او متضاد است

پاسخ:

اولا ممکن است شرائطی پیش آید که با کافر هم صلح واقع شود نمونه آن صلح حدیبیه رسول خدا(ص) است.

و ثانیا بارها گفته شد شیعه خلفا و معاویه و خلفای بعدی را غاصب حق علی(ع) و اهل بیت(علیهم السلام) میدانند.

بله شیعه میگوید یزیدبن معاویه که ظاهرا مسلمان است در باطن و واقع کافر است و به اسلام تظاهر منافقانه دارد و این

مطلب درباره دشمنان علی (ع) به علت اعمالی که انجام داده اند درک کردنی است.

ادامه دارد...........


[ سه شنبه 88/5/27 ] [ 11:59 صبح ] [ مهاجر ]

 

مقام معظم رهبری

بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

با دریغ و افسوس فراوان خبر یافتیم که عالم ربانی، فقیه عالیقدر و عارف روشن‌ضمیر حضرت آیت‌الله آقای حاج شیخ محمدتقی بهجت «قدس‌الله نفسه‌الزکیه» دار فانی را وداع گفته و به جوار رحمت حق پیوسته است.

برای اینجانب و هم? ارادتمندان آن مرد بزرگ، این مصیبتی سنگین و ضایعه‌ای جبران‌ناپذیر است: «ثلم فی‌الاسلام ثلمه لایسدها شیء». آن بزرگوار که از برجستگان مراجع تقلید معاصر به شمار می‌رفتند، معلم بزرگ اخلاق و عرفان و سرچشمه فیوضات معنوی بی‌پایان نیز بودند. دل نورانی و مصفای آن پارسای پرهیزگار، آیین? روشن و صیقل یافت? الهام الهی، و کلام معطر او راهنمای اندیشه و عمل رهجویان و سالکان بود.

اینجانب تسلیت صمیمان? خود را به پیشگاه حضرت بقیه‌الله ارواحنا فداه تقدیم می‌دارم و به حضرات علمای اعلام و مراجع عظام و شاگردان و ارادتمندان و مستفیضان از نَفَس گرم او و بویژه به خاندان مکرّم و آقازادگان ارجمند ایشان تسلیت عرض می‌کنم و برای خود و دیگر داغداران از خداوند متعال درخواست تسلا و برای روح مطهر آن بزرگوار طلب رحمت و مغفرت می‌کنم.

والسلام علیه و رحمه‌الله

سیدعلی خامنه‌‌ای

27/اردیبهشت/1388

22/جمادی الاول/1430


[ سه شنبه 88/2/29 ] [ 2:46 صبح ] [ مهاجر ]

 


«بهانه زهرا»
دلم گرفته بهانه، بهانه ی زهرا
ببر تومرغ دلم را به خانه ی زهرا
به یا على، دل ما را تو نور باران کن
که هست اسم خدا و ترانه ی زهرا
بیا که ذکر ظهور تو ورد زهرا بود
ظهور توست کلید خزانه ى زهرا
براى این که دل من ز خواب برخیزد
رسان به گوش فغان شبانه ى زهرا
چه مى‏ شود دل من با تو همسفر گردد
که عاقبت برسم من به خانه ى زهرا
به حق دست شکسته دل مرا مشکن
بده تو رزق دلم از اعانه ى زهرا
تمام ترس دل من ز هجر تو این است
شوم شبیه عدوى زمانه ی زهرا
بیا و همچو رفیقان مرا فدایى کن
که در تنم بگذارى نشانه ى زهرا



[ یکشنبه 88/2/27 ] [ 10:21 صبح ] [ مهاجر ]

 

لزوم پوشش بانوان در نماز

نماز

فلسفه حجاب در نماز چیست؟ خدا که با همه محرم است!

با توجه به این که خداوند متعال علیم و حکیم است، پس یکایک احکام، حکمت خاصى دارند، ولکن پى بردن به آن اسرار، براى ما هم، میسر نیست و هم، چندان مفید نیست چه این که با علم محدود ما از نیازها، استعدادها و نیز راه رفع نیازهاى واقعى و شکوفا کردن استعدادها به نحو صحیح و بدون مخاطرات جسمى و روحى، مادى و معنوى، چگونه مى‏توان چنین ادعایى نمود.

علاوه بر این که اساس در این احکام، فراخوان بشر به تعبد و اظهار بندگى در مقابل حضرت پروردگار است. البته چه بسا ممکن است آگاهى به این اسرار و حکمت‏ها حداقل در بعضى افراد، موجب تقویت انگیزه آنها در پیروى از آن دستورات شود به همین جهت در صدد کنکاش از اسرار و حکمت‏هاى احکام مى‏کنند.

به هر صورت حجاب و پوشش بانوان در نماز، علل و فلسفه‏هاى متعددى دارد؛ از جمله:

الف. این خود نوعى تمرین مستمر و روزانه براى حفظ حجاب مى‏باشد و یکى از عواملى است که در پاس‏داشت دائمى پوشش اسلامى زن و جلوگیرى از آسیب‏پذیرى آن، نقش مهمى ایفا مى‏کند.

ب. وجود پوششى یک‏ پارچه براى تمام بدن و داشتن پوششى مخصوص براى نماز، توجه و حضور قلب انسان را بیشتر مى‏کند و از التفات ذهن به تجملات و چیزهاى رنگارنگ مى‏کاهد و ارزش نماز را صد چندان مى‏کند.

داشتن پوشش کامل در پیشگاه خداوند، نوعى ادب و احترام به ساحت قدس ربوبى است. از این ‏رو براى مرد نیز در بر داشتن عبا و پوشاندن سر در نماز، مستحب است و همین ادب حضور در پیشگاه الهى زمینه‎ساز حضور معنوى و بار یافتن به محضر حق مى‎شود.

ج. داشتن پوشش کامل در پیشگاه خداوند، نوعى ادب و احترام به ساحت قدس ربوبى است. از این ‏رو براى مرد نیز در بر داشتن عبا و پوشاندن سر در نماز، مستحب است و همین ادب حضور در پیشگاه الهى زمینه‎ساز حضور معنوى و بار یافتن به محضر حق مى‎شود.

افزون بر آن، حکم پوشش در نماز، با حفظ حجاب در برابر نامحرم تفاوت‏هایى دارد و با آن قابل مقایسه نیست؛ مثلاً پوشاندن روى پا در برابر نامحرم واجب است؛ ولى در نماز - بدون حضور نامحرم - واجب نیست.

سؤال: اگر خدا جنسیت ندارد، چرا باید در نماز پوشش داشته باشیم؟

جواب: پاسخ این سؤال طی مراحل زیر بیان می‏شود:

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 88/2/27 ] [ 10:0 صبح ] [ مهاجر ]

شناسنامه خدا

قرآن

 

آیا صفحه شناسنامه خودت را دیده ای؟ نسبت میان خود با پدر و مادرت کاملا گویاست. در واقع شناسنامه همان نسبت نامه است. اما آیا خدا هم شناسنامه دارد؟

پاسخ: این سوال عجیب ولی واقعی را از که می توان پرسید؟ غیر از خود خدا، پاسخ این پرسش دست یافتنی نیست؟

پیامبر اکرم (ص) فرمودند: در شب معراج خداوند به من امر فرمود: اقرء یا محمد نسیته ربک قل هو الله احد

ترجمه: ای محمد شناسنامه پروردگارت، سوره توحید را بخوان.

واقعا در این شناسنامه آنچه ذکر شده است، یگانگی، بی همتایی، بی نیازی، نه زادن و نه زاده شدن است. لذا در رکعت هر نماز توصیه شده است تا ابتدا بسبت خدای را بخوانیم.

 

شناسنامه اهل بیت (ع) (انسان ها)

در رکعت دوم هر نماز مستحب است که سوره انا انزلناه خوانده شود زیرا شناسنامه انسان های کامل است، یعنی اهل بیت زیرا تمامی فرشتگان در شب قدر انیان کامل وارد می شوند و با اجازه او امور بندگان را تنظیم می کنند. ما نیز در نماز با یاد خدا در ررکعت اول و شناخت و خضوع به درگاه او و در رکعت دوم با توسل به کامل ترین انسان های محبوب خدا دست دعا و چشم امید به ملکوت او می آویزیم.

خداوندا ما را با راز نماز همراه جاویدان گردان.

                                                                                                           برگرفته از کتاب رازهای نماز آیت الله جوادی آملی


[ یکشنبه 88/2/27 ] [ 9:55 صبح ] [ مهاجر ]

سرشاخه وهابیت

وهابیت

احمدبن تیمیه در سال 661 ق؛ پنج سال پس از سقوط خلافت بغداد، در حرّان، از توابع شام دیده به جهان گشود و تحصیلات اولیه را تا 17 سالگی در آن سرزمین به پایان برد. ابن کثیر می‌گوید: در سال 667 ق در حالی که ابن تیمیه بیش از شش سال نداشت، مردم حرّان از جمله پدر او، که از علمای بزرگ شهر(شیخ البلد) بود از ترس حمله مغول شهر را ترک کردند و شهاب الدین عبدالحلیم پدر ابن تیمیه به همراه خانواده روانه دمشق شد.(1)  

این کودک همان ‏«احمد بن عبدالحلیم، ابن تیمیه حرّانى‏» است که آیین وهابیت، در قرن 12 ه بر اساس افکار و آراء او پى‌ریزى گردید.

شناخت عقاید وهابیان در گرو شناخت ابن تیمیه و آراء و عقاید او است. محمدبن عبدالوهاب مؤسس‏ «وهابیت‏» بخشى از عقائد او را گرفت، و قسمت‌هاى دیگر آن را رها کرد و به آن اهمیت نداد. و بدین وسیله فرقه وهابیت را پایه‌ریزی نمود.

تا سال 698 ق چیزی از ابن تیمیه شنیده نشد ولی از آغاز قرن هشتم به تدریج افکار شاذ و نادر وی ظهور و بروز یافت. خصوصا هنگامی که ساکنین "حماة" از وی خواستند آیه «الرحمنُ علی العرش استوی» را تفسیر کند، در تفسیر این آیه دچار لغزش شد و برای خداوند جایگاهی در فراز آسمان‌ها که بر عرش تکیه کرده است؛ تعیین کرد!

حال آن که بسیاری از مسلمانان(به ویژه شیعیان) خدا را پیراسته از جسم و جسمانیت دانسته و برتر از آن می‌شمارند که در مکان خاصی محدود شود. زیرا آیاتی چون «لیس کمثله شیء» و «لم یکن له کفوا احد» با مفهوم روشن خود، آنان را از تشبیه خداوند به صفات مخلوقات باز داشته است.

ابن تیمیه در سال 704 ق به مسجد نارنج(یا مسجد تاریخ) در جوار مصلای شهر دمشق رفت و سنگی را که می‌گفتند: اثر پای حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) بر آن هست و مردم به آن تبرک می‌جستند؛ شکست و گفت تبرک و بوسیدن آن جایز نیست.

اما ابن تیمیه از آیه مزبور تفسیری ارائه داد که مخالف آیات فوق و مستلزم شباهت خداوند به انسانهاست. انتشار پاسخ ابن تیمیه در دمشق و اطراف آن، غوغایی به راه انداخت و علما از جلال الدین حنفی، قاضی وقت، محاکمه وی را خواستار شدند. قاضی او را احضار کرد؛ ولی وی در محکمه حضور نیافت.(2) 

ابن تیمیه در سال 704 ق به مسجد نارنج(یا مسجد تاریخ) در جوار مصلای شهر دمشق رفت و سنگی را که می‌گفتند: اثر پای حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) بر آن هست و مردم به آن تبرک می‌جستند؛ شکست و گفت تبرک و بوسیدن آن جایز نیست.(3) 

وضع به همین منوال می‌گذشت و ابن تیمیه پیوسته افکار عمومی را - با نظرات خود که بر خلاف آرای مشهور و رایج مسلمانان بود - متشنج می‌کرد، تا این که در سال 705 در دادگاه محکوم و به مصر تبعید شد. وی در سال 707 از زندان آزاد شد ولی تا سال 712 به شام برگشت و در آنجا به نشر افکار و نظریات خود پرداخت، تا این که مجددا در سال 721 محکوم به زندان شد.

ابن تیمیه در شب دوشنبه20 ذیقعده سال 728 ق در زندان قلعه دمشق درگذشت و ابن کثیر از شاگردانش بر جنازه‌اش حاضر شد.

همانطور که در تاریخ ثبت شده است ابن تیمیه عمری را با آشوب و در زندان گذراند که اینها همه به خاطر عقایدش بود که عموم مسلمانان را تکفیر می‌کرد و جهان اسلام را در زمانی که مسیحیان از غرب و مغلان از شرق مورد حمله و تهاجم قرار داده بودند از درون تخریب کرده و آنقدر در بین مسلمانان اختلاف و تفرقه می‌انداخت که مجبور به زندانی کردن او می‌شدند و سرانجام هم در زندان مرد.

عقاید و افکار کفرآمیز ابن تیمیه باعث شد از سوی عالمان بزرگ شام و مصر درباره افکار وی، بیانیه‌هایی صادر شده که نشانگر نقش او در تشویش افکار عمومی آن زمان و پاشیدن بذر نفاق در بین مسلمین می‌باشد. نمونه‌ای از آن در سفرنامه ابن بطوطه آمده است.

ابن حجر هیتمی دانشمند اهل تسنن که همه به فضل وی اعتقاد دارند، در مورد ‌ابن تیمیه می‌گوید:

سخنان ابن تیمیه فاقد ارزش بوده و او فردی بدعتگذار، گمراه و گمراه‌گر، و غیر متعادل است. خداوند به عدلش با او رفتار کرده و ما را از شرّ عقیده و راه و رسم وی حفظ کند.

ابن بطوطه جهانگرد معروف در سفرنامه معروف خود "رحلة ابن بطوطه" می‌نویسد:

من در دمشق فقیه بزرگ حنابله، تقی الدین بن تیمیه را دیدم، او در فنون گوناگون سخن می‌گفت ولی در عقل او چیزی بود؛(و کان فی عقله شیء) آنگاه می‌افزاید:

وی در روز جمعه‌ای در مسجدی مشغول وعظ و ارشاد بود، که من در آنجا حضور داشتم. از جمله سخنان او این بود که:

خداوند(از عرش) به آسمان نخست، فرود می‌آید مانند فرود آمدن من از منبر. این سخن را گفت و یک پله از منبر پایین آمد. ‌در این هنگام فقیهی مالکی به نام ابن الزهراء به مقابله برخاست و سخن او را رد کرد، مردم به طرفداری از ابن تیمیه برخاستند و فقیه معترض را با مشت و کفش زدند.(4) این نمونه‌ای از عقاید کفرآمیز وی است.

در پی نشر افکار کفرآمیز ابن تیمیه و چاپ کتاب‌های او، از سوی علمای اسلام و در راس آنها علمای اهل تسنن برای جلوگیری از انتشار فساد دو کار صورت گرفت:

1- در نقد و ردّ آراء او کتاب‌هایی نوشته شد از جمله:

- شفاء السقام فی زیارة قبر خیرالانام، نگارش تقی الدین سبکی.

- دفع الشبهه،‌ نگارش تقی الدین الحصنی.

- نجم المهتدی و رجم المقتدی، ‌نگارش فخر بن معلم قرشی و ...

2- مراجع اهل تسنن در عصر او به تفسیق و گاهی به تکفیرش برخاسته و بدعت‌گذاری او را فاش نمودند. از جمله این افراد قاضی القضات فرقه شافعی "بدر بن جماعه" بوده و قاضی القضات سه مذهب دیگر در کشور مصر هر کدام به گونه‌ای علیه وی برخاستند. ابن کثیر مى‌نویسد: 22 رجب سال 720 ق، ابن تیمیه به دارالسعاده احضار شد، و قضات و مفتیان مذاهب اسلامى(حنفى، مالکى، شافعى و حنبلى) او را به خاطر فتاواى خلاف مذاهب اسلامى مذمّت و به زندان محکوم کردند، تا این که در دوم محرم سال 721 ق، از زندان آزاد گردید.

ابن تیمیه با گشودن این باب، زحمات احمد بن حنبل را در تثبیت فضائل امام على(علیه‌السلام) به هدر داد. تا پیش از احمد بن حنبل، خلیفه چهارم بودن امام علی(علیه‌السلام) در میان محدثان اهل تسنن جا نیفتاده بود و در این قضیه، موافق و مخالف وجود داشت، او بود که امام على(علیه‌السلام) را رسما خلیفه چهارم از خلفاى راشدین اعلام کرد و با زحمات فراوان توانست مساله ‏«تربیع خلافت‏» را تثبیت کند، و از این طریق با ناصبى‌گرى، سخت مبارزه نمود و کتاب ‏«مناقب الصحابه‏» او بهترین گواه بر این مطلب است.

شایان ذکر است که ابن تیمیه هم مانند دیگر انسانها نقاط مثبتی نیز داشته اما هواداران وی فقط نقاط مثبت او را در نظر گرفته و به نقاط منفی او کاری نداشتند. اما آزاداندیشان هر دو جنبه را دیده و نقادانه با وی برخورد کرده‌اند. عالمان آن عصر که هر کدام استوانه‌ای علمی در شام و مصر بودند؛ دیدگاه‌های ابن تیمیه را با آموزه‌های انبیاء و اولیاء الهی مغایر دانسته و در نقد و ردّ آنها دست به قلم شده و کتاب‌هایی نوشته‌اند. افرادی همچون:

شیخ صفی الدین هندی ارموی،‌ شمس الدین محمدبن احمد ذهبی، ابوبکر حصنی دمشقی، شهاب الدین احمدبن حجر عسقلانی، شهاب الدین بن حجر هیتمی، شیخ محمد کوثری مصری، ‌و ...

ابن حجر هیتمی دانشمند اهل تسنن که همه به فضل وی اعتقاد دارند، در مورد ‌ابن تیمیه می‌گوید:

سخنان ابن تیمیه فاقد ارزش بوده و او فردی بدعتگذار، گمراه و گمراه‌گر، و غیر متعادل است. خداوند به عدلش با او رفتار کرده و ما را از شرّ عقیده و راه و رسم وی حفظ کند.(5) 

 

مبانى فکرى ابن تیمیه

مبانى فکرى ابن تیمیه را در چهار بخش می‌توان خلاصه کرد:

1- حمل صفات خبرى بر معانى لغوى

در اصطلاح علم کلام، بخشى از صفات خدا را، صفات خبرى مى‏نامند، صفاتى که قرآن و حدیث از آن خبر داده و عقل و خرد، آن را درک نکرده است، مانند «وجه‏» و «ید» و «استواء بر عرش‏» و نظائر آنها که قسمتى از آنها در قرآن، و برخى دیگر در حدیث نبوى وارد شده است.

شکى نیست که معانى لغوى این صفات، همراه با جسمانى بودن خداست. زیرا «وجه‏» به معنى ‏«صورت‏» و «ید» به معنى دست و «استواء» به معنى استقرار و یا نشستن، از شؤون موجودات امکانى است، و خداى واجب الوجود، منزه از چنین معانى می‌باشد، از این جهت همه طوائف اسلامى به جز گروه‏ «مجسمه‏» با توجه به قرائنى که در سیاق آیات است، معانى خاصى براى این صفات مطرح می‌کنند، که با مراجعه به تفاسیر و کتاب‌هاى کلامى روشن مى‏گردد.

ابن تیمیه حنبلى از راه امام مذهب خود، منحرف شد و با انکار فضائل امام على(علیه‌السلام)، روح ناصبى‌گرى و انکار فضائل اهل البیت را پرورش داد.

ولى متاسفانه ابن تیمیه اصرار مى‏‌کند که آنچه در این باره وارد شده، بر همان معانى لغوى و متداول عرفى باید حمل گردد و کسانى را که این نوع از صفات را به کمک قرائن موجود در آیات و روایات بر معانى مجازى و کنایى حمل مى‏کنند، «مؤوله‏» نامیده و آنها را انتقاد مى‏کنند، و به این نیز اکتفا نمی‌کند و می‌گوید: همه صحابه و تابعان نیز بر این عقیده بوده‏اند.

2- کاستن از مقامات پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله)

بخش دوم تفکر او عادى جلوه دادن مقامات پیامبران و اولیاى الهى است و این که آنان پس از مرگ کوچکترین تفاوتى با افراد عادى ندارند. او در این راستا، مسائلى را مطرح می‌کند که همگى یک هدف را تعقیب می‌کنند، و آن عادى جلوه دادن پیامبران، مخصوصا پیامبر اسلام و اولیاء بزرگ دین است. روى این اساس مى‏گوید:

- سفر براى زیارت پیامبر، حرام است.

- کیفیت زیارت پیامبر، از کیفیت زیارت اهل قبور تجاوز نمى‏کند.

- هر نوع پناه و سایبان بر قبور، حرام مى‏باشد.

- پس از درگذشت پیامبر، هر گونه توسل به آن حضرت، بدعت و شرک است.

- سوگند به پیامبر و قرآن، و یا سوگند دادن خدا به آنها، شرک مى‏باشد.

- برگزارى مراسم جشن و شادى در تولد پیامبر، بدعت‏ به شمار مى‏رود.

و ... که زیربناى آراء و نظریات او در این مسائل این است که براى توحید و شرک، حد منطقى قایل نشده و روى انگیزه خاصى، آنها را شرک، و بدعت و یا لااقل حرام مى‏داند.

او در این قسمت، آراء و نظریاتى را مطرح می‌کند، که پیش از او، احدى از علماى اسلام، چیزی نگفته‌اند. وی با لجاجت خاصى به جنگ همه مى‏رود، و از این جهت از همان زمان، و پس از آن، افکار عمومى اهل تسن ‏بر او شورید. و بارها دستگیر و زندانى شد و ده‌ها کتاب بر رد اندیشه‏هاى او نوشته گردید.

3- انکار فضائل اهل البیت

بخش سوم از مبانى فکرى او را انکار فضائل مسلم اهل بیت عصمت و طهارت که در صحاح و مسانید اهل تسنن وارد شده، تشکیل می‌دهد. وى در کتاب خود به نام ‏«منهاج السنة‏» که به حق باید آن را «منهاج البدعة‏» دانست احادیث صحیحى را که مربوط به مناقب حضرت على(علیه‌السلام) و خاندان اوست، بدون ارائه مدرکى، انکار مى‏نماید و همه را جعل شده می‌داند، فضائلى که ده‌ها حافظ و حاکم از محدثان آن را نقل کرده و به صحت آنها تصریح کرده‏اند. از باب نمونه مى‏گوید:

محمدبن عبدالوهاب که از نیم‌خورده ابن تیمیه استفاده مى‏کند، تنها، بخش دوم از مبانى فکرى او را گرفت، و به سه بخش دیگر اهمیت نداد، هر چند اخیرا بخش نخست(جهت داشتن خدا) به وسیله مفتى سعودى ‏«عبدالعزیز بن باز» به صورت کمرنگ احیاء شده است.

- نزول آیه: «انما ولیکم الله و رسوله‏» درباره على(علیه‌السلام)، به اتفاق اهل علم، دروغ است،(6)

در حالى که متجاوز از شصت و چهار محدث و دانشمند، بر نزول آن آیه درباره امام تصریح کرده‏اند.(7)

- آیه: «قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فی القربى»، درباره خاندان رسالت نازل نشده است،(8)

در حالى که متجاوز از چهل و پنج محدث و دانشمند آن را نقل کرده‏اند.(9) و ...

این نوع نقدها و ردّها، علاوه بر این که حاکى از عدم مبالات، در انتقاد است، خالى از یک نوع دشمنى باطنى با خاندان پیامبر نمى‏باشد.

او با گشودن این باب، زحمات احمد بن حنبل را در تثبیت فضائل امام على(علیه‌السلام) به هدر داد.

تا پیش از احمد بن حنبل، خلیفه چهارم بودن امام علی(علیه‌السلام) در میان محدثان اهل تسنن جا نیفتاده بود و در این قضیه، موافق و مخالف وجود داشت، او بود که امام على(علیه‌السلام) را رسما خلیفه چهارم از خلفاى راشدین اعلام کرد و با زحمات فراوان توانست مساله ‏«تربیع خلافت‏» را تثبیت کند، و از این طریق با ناصبى‌گرى، سخت مبارزه نمود و کتاب ‏«مناقب الصحابه‏» او بهترین گواه بر این مطلب است.

«حمصى‏» مى‏گوید وقتى مساله‏ «تربیع‏» از جانب احمد بن حنبل اعلام شد، به حضور او رفته و گفتم، کار شما، طعن بر طلحه و زبیر است، او صورت در هم کشید و گفت: من چه کار با آنان دارم؟ آنگاه سخنى از عبدالله بن عمر نقل کردم، او در پاسخ گفت: عمر بهتر از فرزندش است، او على(علیه‌السلام) را عضو شوراى شش نفره قرار داد، و على(علیه‌السلام) نیز خود را امیرمؤمنان معرفى کرد، حالا من بگویم، على امیرمؤمنان نیست؟(10)

ولى ابن تیمیه حنبلى از راه امام مذهب خود، منحرف شد و با انکار فضائل امام على(علیه‌السلام)، روح ناصبى‌گرى و انکار فضائل اهل البیت را پرورش داد.

4- مخالفت ‏با مذاهب چهارگانه اهل تسنن

بخش چهارم از انحراف فکرى او مخالفت وى با مذاهب چهارگانه اهل تسنن در باب نکاح و طلاق است که شاید در برخى از مسائل، حق با ابن تیمیه باشد. ولى یک چنین مخالفت ‏با مبانى فکرى اهل تسنن که اجماع فقهاى یک عصر، تا چه رسد به چند عصر را حجت می‌دانند، سازگار نیست.

در نهایت مبحث باید بگوییم که بالاخره بر اثر مبارزات بسیار علیه افکار ابن تیمیه، از مکتب وی جز در کتاب‌های شاگرد وی، ابن قیّم جوزی، نامی باقی نماند. جالب است بدانید که حتی شاگرد وی نیز در کتاب "الروح" نظرات استاد خود را به چالش کشانده است.

اما این سوال به اذهان متبادر می‌شود که چرا و چگونه بار دیگر این مکتب در قرن 12 هجری از انزوا و گمنامی رهیده و مجددا به نشر و ترویج آن پرداخته‌ شده است؟

محمدبن عبدالوهاب که از نیم‌خورده ابن تیمیه استفاده مى‏کند، تنها، بخش دوم از مبانى فکرى او را گرفت، و به سه بخش دیگر اهمیت نداد، هر چند اخیرا بخش نخست(جهت داشتن خدا) به وسیله مفتى سعودى ‏«عبدالعزیز بن باز» به صورت کمرنگ احیاء شده است.

و اخیرا در عربستان سعودى کتابى به نام ‏«علاقة الاثبات و التفویض‏» پیرامون صفات خبرى با تقریظ‏ «عبدالعزیز بن باز» منتشر شده است، و مجموع کتاب حاکى است که مؤلف و تقریظ نویس در صدد احیاء بخش نخست از مبانى فکرى‏ «ابن تیمیه‏» هستند.(11)

در نهایت مبحث باید بگوییم که بالاخره بر اثر مبارزات بسیار علیه افکار ابن تیمیه، از مکتب وی جز در کتاب‌های شاگرد وی، ابن قیّم جوزی، نامی باقی نماند. جالب است بدانید که حتی شاگرد وی نیز در کتاب "الروح" نظرات استاد خود را به چالش کشانده است.

 

پی‌نوشت‌ها:

1- البدایة و النهایه، ج13، ص 255.

2- وهابیت مبانی فکری و کارنامه عملی، جعفر سبحانی، ص 24- 25.

3- البدایة و النهایه، ج14، ص34/ دائرةالمعارف، ج3، ص173.

4- رحلة ابن بطوطه، صص 95- 96.

5- الفتاوی الحدیثة، ص 86.

6- منهاج السنة، ج1، ص1.

7- به الغدیر، ج 3، ص156 تا 172 مراجعه فرمایید.

8- منهاج السنة، ج2، ص118.

9- به الغدیر، ج 3، ص156 تا 172 مراجعه فرمایید.

10- طبقات الحنابلة، 1/393.

11- فرهنگ عقائد و مذاهب اسلامى، جعفر سبحانى، ج3، ص 19 .

 

                                                             منبع:گروه دین و اندیشه سایت تبیان

                                                                                                                

وهابیون شبهات زیادی وارد کرده اند که لازم است جوانان ما  باشناخت کافی و دستی پر پاسخگوی خود و دیگران باشند. ادامه مطلب را حتما بخوانید.

           


[ یکشنبه 88/2/27 ] [ 9:43 صبح ] [ مهاجر ]

ماه ربیع الاول سومین ماه از ماههای قمری و از ماه های فرخنده برای شیعیان است. حادثه مهم و تاریخی لیله المبیت ، هجرت حضرت محمد صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه، ولادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امام جعفر صادق علیه السلام، ازدواج حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم با حضرت خدیجه علیهاسلام، آغاز امامت امام مهدی علیه السلام، عیدالزهرا و هلاکت یزید بن معاویه از جمله حوادث فرخنده این ماه است.
همچنین غزوه بنی نضیر در سال 4 قمری، صلح امام حسن مجتبی علیه السلام با معاویه در سال 41 قمری، ، شهادت حضرت امام حسن عسگری علیه السلام در سال 260 قمری، واقعه احراق مکه در هنگام جنگ یزید با عبدالله بن زبیر در سال 64 قمری، حادثه صاحب زنج و قتل سیصد هزار نفر از مردم بصره به دست موفق عباسی در سال 258 از دیگر حوادث مهم ماه ربیع الاول است.

منابع :
هدایة الانام الی وقایع الایام، محدث قمی، ص 70؛ مفاتیح الجنان، ص 534

گزارش تصویری / نهم ربیع الاول آغاز امامت امام عصر،مسجد جمکران / هبت الله کریمی
نهم ربیع الاول آغاز امامت امام عصر / مسجد جمکران

نهم ربیع الاول آغاز امامت امام عصر / مسجد جمکران

نهم ربیع الاول آغاز امامت امام عصر / مسجد جمکران

نهم ربیع الاول آغاز امامت امام عصر / مسجد جمکران

نهم ربیع الاول آغاز امامت امام عصر / مسجد جمکران

نهم ربیع الاول آغاز امامت امام عصر / مسجد جمکران

نهم ربیع الاول آغاز امامت امام عصر / مسجد جمکران

نهم ربیع الاول آغاز امامت امام عصر / مسجد جمکران

نهم ربیع الاول آغاز امامت امام عصر / مسجد جمکران

نظر آیت الله مکارم درباره مراسم نهم ربیع الاول
حضرت‌ آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی از مراجع تقلید در پاسخ به استفتائی درباره برگزاری مراسم نهم ربیع الاول چنین آورده است: تولی و تبری راه‌های صحیحی دارد و راه‌های خلاف را نباید رفت.
رسا: حضرت‌ آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی از مراجع تقلید در پاسخ به استفتائی درباره برگزاری مراسم نهم ربیع الاول چنین آورده است: تولی و تبری راه‌های صحیحی دارد و راه‌های خلاف را نباید رفت.

متن استفتا به این شرح است:

«باسمه تعالی

محضر مبارک مرجع عالی‌قدر جهان تشیع حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

سلام من الله علیکم و رحمته و برکاته

استفتایی به این شرح تقدیم می گردد؛

چند سالی است که در نهم ربیع الاول، تحت عنوان تاجگذاری صاحب‌الزمان(عج) و یا به نام بی‌بی دوعالم حضرت فاطمه زهرا(س) جلساتی غالبا توسط بانوان برگزار می شود و در قالب و پوشش جشن، مطالبی عنوان می شود که از ساحت و مکتب سراسر ادب و تقوای اهل بیت پیامبر اسلام دور و بعید است.

متأسفانه به آن آب و رنگ قداست هم می زنند و بعضی ادعا می کنند که از آن حاجت می گیرند و بعضی می گویند که خواب‌نما شده اند و امثال ذلک.

ضمنا بعضی از باصطلاح خانم درسی‌ها....، بی خبر از دین، فقط با ذکر خرافات و مطالب ناقص و نادرست و گاه با خواندن شعر و نواختن دف و ترنم به آوازه خوانندگان زن، مجالس تفریح و در ظاهر درس دینی برگزار می کنند و مردم عامی کم اطلاع که تعدادشان هم کم نیست، باعث رونق این گونه محافل می شوند.

حال از حضرت عالی استدعا دارم، حکم شرکت مؤمنین و مؤمنات در این جلسات و مشارکت در بخش‌های سخیف آن را بیان فرمایید تا این بهانه عظیم که علیه شیعه به دست خونریز استکبار جهانی و به خصوص وهابیت داده شده، ان شا‌الله برطرف گردد.»

حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی در پاسخ استفتای یاد شده چنین آورده‌اند:

«باسمه تعالی

اولا کلیه صداها و آهنگهایی که مناسب مجالس لهو و فساد است حرام و غیر آن حلال است و تشخیص آن، مراجعه به اهل عرف خواهد بود و تنها رقص زن برای شوهرش جایز است و بقیه اشکال دارد؛ البته منظور، رقص لهوی است نه هرگونه حرکت منظم و موزون و ثانیا: حرام و گناه در هیچ زمانی مجاز نیست، همچنین سخنان رکیک و کارهای زشت دیگر و ثالثا: تولی و تبری راههای صحیحی دارد نه این راههای خلاف.

همیشه موفق باشید.

ناصر مکارم شیرازی»
 
شهادت امام حسن عسکری(ع) و آغاز امامت حضرت ولی‌الله‌الاعظم، مهدی (عج)

خورشید سامرا غروب کرد و خورشیدی دیگر سر بر آسمان برداشت؛ خورشیدی مغربی که از مشرق اسلام، سربلند کرد و چهره غم‌گرفته شهر را در برکه‌ای از نیلوفر شست. خورشیدی که تاج امامت بر سرنهاده بود و نگاه‌های منتظر همه اعصار، او را می‌خواند. او که امام صادق(ع) توفیق خدمتش را از خدا می‌خواست. همان طفلی که تا لحظاتی پیش از شهادت پدرش، همه از نام او می‌پرسیدند. امام عسکری(ع) او را بر شانه‌های ناتوان خود نهاده بود و به‌حاضران می‌گفت: «تاج امامت تا لحظاتی دیگر بر سر این طفل خجسته خواهد نشست. که هم‌نام و هم‌کنیه جدش رسول خداست. غیبتی طولانی دارد و خضر امت به شمار می‌آید. بسیاری از مردم در دوره غیبتش گمراه می‌شوند؛ اما خدا آنان را که امامتش را قبول دارند، استوار می‌گرداند و به آنان، توفیق دعا برای تعجیل در ظهور او می‌دهد و این سری است از اسرار الهی.» و کودک، گفته‌های پدر را با جمله‌ای تأیید کرد. «انا بقیه الله فی ارضه و المنتقم فی اعدائه»1 هم‌او که می‌آید و تمام علف‌های هرز ستمگری را زیر سم اسب خویش لگد می‌کند و ذوالفقار، التیام دست‌های منتقم او می‌شود. هم او که اولین پیکارش در مدینه، انتقام از غاصبان فدک است و امام صادق(ع) فرمود: «آن‌دو را در حالی‌که بدنشان تازه است، بیرون می‌آورد و به آتش می‌کشد.» 2

سلام خدا بر او و دستان انتقام‌گیرش.

پشتوانه‌ای محکم برای دین نوظهور

ازدواج پیامبر اکرم (ص) با حضرت خدیجه‏(س)10 ربیع الاول

مکه، در سیّالی از نور فرو رفته‌است و فرشتگان، فوج فوج از آسمان‏ها پایین می‏آیند و سبدسبد ستاره بر سر زوج بهشتی، محمّد (ص) و خدیجه (‏ع) می‏ریزند و برای شادباش به آسمان‏ها می‏روند. مکه، غرق سرور و شادمانی است و کعبه، لباس سیاهش را از تن درآورده و خود را با تن‌پوشی از شعف، آراسته‌است. زمین و آسمان در شادی، غوطه می‏زنند و ازدواج بهترین آفریده خدا و آخرین فرستاده‏اش را تبریک می‏گویند. زمین دف می‏زند، نسیم دست‌افشانی می‏کند و فرشتگان، بر سر عروس و داماد، شکوفه‏های بهشتی می‌پاشند.‏ خدیجه (‏ع) بر هودجی از نور، به سوی خانه محمّد (ص) روانه می‏شود. خدیجه، نوعروس بهشتی، دست رد بر سینه همه علاقه‏ها و عشق‏ها کوبیده است و خوشبوترین گل هستی را برگزیده و به یک غمزه او، از همه جاذبه‏های دنیا دست کشیده است. او به‌سوی خانه پیامبر (ص) گام برمی‏دارد، تا شریک غصه‏ها و شادی‏هایش باشد و در روزگار سختی، مرهمی بر زخم‏های او گذارد. او می‏رود تا پشتوانه‏ای محکم برای دین نوظهور او باشد. او می‏رود تا افتخار همسری او و مادری دخترش را کسب کند و هم‌صحبت تازه شنیده‏هایش از آسمانِ وحی شود.

تو، دست و بازوی خدایی روح خدا بودی

میلاد امام‌صادق‌(‏ع) 17ربیع الاول

خورشیدِ دیگری بر فراز مدینه تابیدن گرفت. خورشیدی در دورترین کهکشان علم و معرفت، که عالم‌تاب کوچه‏های تاریک دانایی شد و فانوس‌به‌دستان حقیقت‌جو را به سوی سرچشمه ‌دانش رهنمون شد. بگذار عاشقانه‏تر از صداقت سخن بگویم. بگذار بی‏پرده‏تر از خورشید، از چهره صادق(ع) پرده بردارم. امروز روز تولد راستی و درستی است. امروز روز تلألو خورشید دین، صادق آل محمّد (ص) است. شیعه با نام او فخر می‏فروشد و راه او را سرلوحه خویش قرار داده است. این زبانِ حیران، چگونه حقِّ ستایش تو را به جای آرد، که در بند واژه‏هایی نارسا گرفتار است... زبان مدح تو را آسمان سزاوار است. همان جایی که مأوای تو بوده است. امروز ترک آسمان کرده‏ای و به سوی ما سیه‌گلیمان آمده‏ای. ثنای زمینی‏ام را بپذیر، ای آسمانْ‌فرش و سرمدی‌مأوا. شورانگیزترین سلام‏ها به استقبال قدوم تو باد، ای راست‌گفتار و درست‌کردار!


[ یکشنبه 87/12/11 ] [ 10:32 صبح ] [ مهاجر ]

حرم امام حسین علیه السلام

                                                              

با گذر زمان، این نکته به روشنی معلوم شد که امام حسین(علیه السلام) و یارانش، مردان «پیروزِ» کربلا بودند. در کربلا، گرچه آنان، جان باختند; اما اسلام را حیاتی دوباره بخشیدند، رسمِ ستم ستیزی را به جهانیان آموختند، و خود نیز به فیض بزرگ شهادت دست یافتند. همچنین، آنان برای همیشه تاریخ، در نگاه دین مداران و عدالت خواهان جایگاهی شکوهمند یافتند و محبوبِ دل‌های مؤمنان شدند.

با این حال، قیام پیروزمندانه امام حسین(علیه السلام)در عاشورای سال 61 هجری، با نثار خون‌های پاک عزیزان، بی قراری‌های کودکان، بی پناهی‌های بانوان، و یا صحنه هایی آکنده از «مصیبت» و «مظلومیت» رقم خورد. بر این اساس، یادآوری اخبار آن قیام خونین، همواره عواطف انسان‌ها ـ مسلمان و نامسلمان ـ را به تأثر واداشته، و در طول تاریخ به برپایی عزاداری ـ با شکل‌های گوناگون ـ انجامیده است. از این رهگذر، پس از گذشت چهارده قرن و اندی، همچنان درس هاو پیام‌های آن قیام تازه و زنده مانده است.
این همه در حالی است که از دیرباز تاکنون، همواره مخالفانی نیز وجود داشته اند که عزاداری برای امام حسین(علیه السلام) را انکار کرده و یا درباره آن شبهه و تردید روا داشته اند. ایشان، گاهی کوشیده اند تا مشروعیتِ عزاداری برای امام حسین(علیه السلام) را نفی کنند و گاهی نیز کارکردهای اجتماعی آن را زیر سؤال برده اند.
امروزه، عزاداری برای امام حسین(علیه السلام) بیشتر با شکل اخیر از تردید و انکار، و با این گونه شبهات مواجه است: چرا باید برای حادثه ای که قرن‌ها از وقوع آن گذشته، عزاداری و گریه کنیم; سیاه پوش کردن کوچه و بازار و محافل و بر سر و سینه زدن تا کی؟ آیا نمی شود یاد حادثه عاشورا را با شیوه‌های نو همانند برگزاری همایش و کنفرانس مطبوعاتی و... گرامی داشت؟ همچنین، گاهی این چنین، پرسش می شود: اگر امام حسین(علیه السلام) با حرکت خود در روز عاشورا، پیروز و برنده واقعی میدان بود، چرا شیعیان و محبّان آن حضرت به جای جشن و سرور، گریه و عزاداری می کنند؟
روی هم رفته، پرسش‌ها و شبهات یاد شده را می توان در دو سؤال اساسی زیر خلاصه کرد:

1. عزاداری برای امام حسین(علیه السلام) چیست؟ (سؤال از چیستی);
2. عزاداری برای امام حسین(علیه السلام) چرا برپا می شود؟ (سؤال از چرایی).
در این نوشتار، افزون بر پاسخ گویی به دو سؤال مزبور، با توجه به اینکه عزاداری در اساس، بر پایه گریه کردن استوار بوده، و با توجه به اینکه در روایات، پاداش عظیمی برای گریه بر امام حسین(علیه السلام) بیان شده است، به پرسش زیر نیز پاسخ گفته می شود:
3. گریه بر امام حسین(علیه السلام) چیست و بر چه گونه هایی است؟ و در اساس، چرا بر امام حسین(علیه السلام) می گریند؟ (سؤال از چیستی و چرایی).
در ادامه این قسمت از نوشتار، سؤالات یاد شده در سه بخش پاسخ داده می شود:

1. چیستی عزاداری برای امام حسین(علیه السلام)

«عَزا» در لغت، به معنای «صبر و شکیبایی کردن بر هر چیزی که انسان از دست می دهد»، و نیز به معنای «خوب صبر کردن»، «صبر کردن در مصیبت» و «سوگ و مصیبت» است. در عربی، «عَزّیْتُ فلاناً» یعنی او را دلداری و تسلّی دادم، و «اَحْسَنَ اللّهُ عَزاک» یعنی خداوند تو را صبر نیک دهد.
بر این اساس، «عزاداری» مراسمی است که برای آرامش بخشیدن به فرد یا افراد داغ دیده برگزار می شود. برای این منظور، روش‌های متعددی کاربرد دارد; مانند: هم دردی کردنِ زبانی با فرد داغ دیده، گریه کردن همراه با فرد داغ دیده، شنیدن غم و غصه‌های فرد داغ دیده، یادآوری داغ‌های دیگران به ویژه داغ‌های بزرگان دینی و تاریخی و... . در جوامع مختلف، عزاداری معمولا در قالب مراسم جمعی، در چند مرحله زمانی (سوم، هفتم، چهلم و...) و با آدابی مخصوص برگزار می شود، و روی هم رفته، تأثیر بسیار شگرفی در آرامش بخشیدن به افراد داغ دیده دارد.

افزون بر مراسم عزاداری، دو عامل «گذشت زمان» و «فراموشی» به یاری فرد داغ دیده می آید و اندک اندک او را از هیجان‌های ناشی از غم دیدگی می رهاند.در این حال، معمولا مراسم عزاداری نیز متوقف می شود، و در نهایت، برای بزرگداشت و یاد بود، مراسمی برپا می شود; البته روشن است که نقش مراسم یادبود در آرامش بخشیدن به بازماندگان بسیار اندک، و نقش آن در زنده نگاه داشتنِ نام و یاد فرد در گذشته بسیار فراوان است. از این رو، برگزاری مراسم بزرگداشت و یادبود برای بزرگان دینی، ملّی و دانشمندان، حتی پس از گذشت زمان دراز از فقدان آن ها، کاری بسیار رایج است.
در وهله نخست، به نظر می رسد که برپایی مراسم عزاداری برای امام حسین(علیه السلام)از نوع اخیر است; اما در واقع، شخصیت امام حسین(علیه السلام)چندان عظیم، و حوادث قیام او چنان مصیبت بار است که عزاداری وی به هیچ وجه با مراسم معمول در یاد بود و بزرگداشت افراد که غالباً خشک و بی هیجان است، همانندی ندارد. پس از گذشت چهارده قرن و اندی از حادثه عاشورا، شرکت کنندگان در عزاداری امام حسین(علیه السلام)در واقع، خویشتن را مصیبت زده و داغدارِ آن حادثه بزرگ می یابند و با شرکت در این مراسم عملا به یکدیگر، و نیز به صاحبان اصلی مصیبت (اهل بیت(علیهم السلام)) تسلّی می دهند. گواه بر این سخن، آن است که عزادارانِ امام حسین(علیه السلام)، به یادِ مصائب و مظلومیت آن حضرت گریه و شیون سر می دهند و حتی بی تاب می شوند; البته این حالات ریشه در پیوند عمیق عاطفی با امام حسین(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام)دارد که در این باره، در ادامه نوشتار به تفصیل سخن به میان خواهد آمد.

ناگفته پیداست که برپایی عزاداری امام حسین(علیه السلام) افزون بر تسلّی بخشیدن به شرکت کنندگان در آن مراسم، به طور کاملا طبیعی، سبب می شود تا نام و یاد امام حسین(علیه السلام) و حماسه عظیم او همواره زنده و تازه نگاه داشته شود; به ویژه آنکه عزاداری بر امام حسین(علیه السلام)در قالب یکی از مردمی ترین رسم‌های اجتماعی میان مسلمانان انجام می شود و همگان در هر سنّ و از هر صنف ـ زن و مرد، پیر و جوان و خردسال، و... ـ با حضور در آن، پیام‌ها و درس‌های حماسه حسینی را با عمق جان دریافت می کنند.

2. چرایی عزاداری برای امام حسین(علیه السلام)

عزاداران امام حسین(علیه السلام) با حضور در مراسم عزاداری آن حضرت، در واقع، خویشتن را مصیبت زده و داغ دارِ حادثه خونین عاشورا می یابند; گریه و شیون سر می دهند و بی تاب می شوند. بر این اساس، در این قسمت از نوشتار، ابتدا باید بر این سخن اذعان کرد که عزاداری امام حسین(علیه السلام)، گرچه به گونه ای است که شرکت کنندگان در آن، غمبار و گریان می شوند، اما با وجود این، آن مراسم تأثیرات روانی بسیار مطلوبی بر روی ایشان بر جای می گذارد. بی گمان، شرکت کنندگان در عزاداری امام حسین(علیه السلام)آرامشی ویژه و لذتی خاص را احساس می کنند، و اگر غمی بر چهره آنان می نشیند، غمی متفاوت با غم و غصه‌های زندگی روزمره است; غم معنویت، غم آخرت و غم مظلومیت است. غمی است که منشأ حرکت است، و کنشوری اجتماعی افراد را افزایش می دهد نه کاهش، و عامل نابهنجار در زندگی افراد نمی شود، بلکه در مواردی نقش درمانی ایفا می کند، و به زندگی نشاط می بخشد. از این رو، کسانی که حضور در مجالس عزاداری امام حسین(علیه السلام) را تجربه کرده اند، هرگز از تکرار و استمرار آن دلزده نمی شوند; در حالی که بی گمان، در هیچ مجلس یاد بود و بزرگداشت دیگری، وضع بدین گونه نیست.
حال، باید دید که چرا عزاداران حسینی، به شکل خود خواسته، به مجالس سوگواری امام حسین(علیه السلام) پا می گذارند، جامه سیاه بر تن می کنند، بر سر و سینه می زنند، اشک می ریزند و...؟ بی گمان، پاسخ به این پرسش، خود می تواند بیانگر «چرایی عزاداری برای امام حسین(علیه السلام)» باشد.

اساسِ پاسخ را باید در مهر و محبّتِ به امام حسین(علیه السلام)جستوجو کرد که تا «ژرفای احساسات و عواطفِ» عزاداران راه یافته، و ایشان را چنان شیفته و شیدا کرده است که ناآشنایان طعنه گو، از حالت آنان به «جنون» تعبیر می کنند. آری، عزاداران امام حسین(علیه السلام) بر اساس «پیوند عمیق عاطفی»، هر ساله مراسم عزای حسینی را با شکوه تر از قبل برگزار می کنند، و این همه، تجلّی این فرموده رسول خدا(صلی الله علیه وآله)است: «إن لقتل الحسین حرارة فی قلوب المؤمنین لاتبرد ابداً»; برای شهادت امام حسین(علیه السلام)در دل‌های مؤمنان حرارتی است که هرگز سرد و خاموش نمی شود.

بر این اساس، مهر، عشق و عاطفه، مهم ترین پشتوانه برای برپایی مراسم عزاداری امام حسین(علیه السلام) بوده است. با وجود این، کارکرد آن مراسم، هرگز به جنبه عاطفی محدود نبوده است. در طول تاریخ، برگزاری عزاداری برای امام حسین(علیه السلام)فرصتی مناسب به دست می داده است تا مرثیه سرایان و خطیبان، همگان را با شخصیت و نهضت امام حسین(علیه السلام)، و نیز با معارف اسلامی آشنا کنند. بر این اساس، عزاداری امام حسین(علیه السلام)آثار، فواید و کارکردهای بسیار مهمی در ابعاد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی داشته است. بی گمان، شناخت این کارکردها و آثار سبب می شود تا ما نسبت به «چرایی عزاداری برای امام حسین(علیه السلام)» آگاهی ژرف تری پیدا کنیم. از این رو، در اینجا، مهم ترین کارکردها و آثار عزاداری امام حسین(علیه السلام)، به اجمال شناسایی می شود:
ادامه مطلب...

[ دوشنبه 87/10/9 ] [ 9:17 صبح ] [ مهاجر ]

میلاد مسعود امام هادی علیه السلام بر تمامی شیعیان مبارک باد

گفتاری در مورد زندگی امام هادی علیه السلام

گفتاری در مورد زندگی امام هادی علیه السلام

بیانات رهبر انقلاب اسلامى در مورد امام هادى علیه السلام 

در نبرد بین امام هادى علیه‏السّلام و خلفایى که در زمان ایشان بودند، آن کس که ظاهراً و باطناً پیروز شد، حضرت هادى علیه‏السّلام بود. در زمان امامت آن بزرگوار شش خلیفه، یکى پس از دیگرى، آمدند. آخرین نفر آنها، «معتزّ» بود که حضرت را شهید کرد و خودش هم به فاصله‏ کوتاهى مُرد. این خلفا غالباً با ذلت مردند؛ یکى به‏ دست پسرش کشته شد، دیگرى به دست برادرزاده‏اش و به همین ترتیب بنى‏عباس تار و مار شدند؛ به عکسِ شیعه. شیعه در دوران حضرت هادى و حضرت عسگرى علیهماالسّلام و در آن شدت عمل روز به ‏روز وسعت پیدا کرد؛ قوى‏تر شد.

حضرت هادى علیه‏السّلام چهل ‏و دو سال عمر کردند که بیست سالش را در سامرا بودند؛ آنجا مزرعه داشتند و در آن شهر کار و زندگى مى‏کردند.

سامرا در واقع مثل یک پادگان بود و آن را معتصم ساخت تا غلامان تُرکِ نزدیک به خود را - با آذریهای آذربایجان و سایر نقاط اشتباه نشود - که از ترکستان و سمرقند و از همین منطقه‏ مغولستان و آسیاى شرقى آورده بود، در سامرا نگه دارد. این عده چون تازه اسلام آورده بودند، ائمه و مؤمنان را نمى‏شناختند و از اسلام سر در نمى‏آوردند. به همین دلیل، مزاحم مردم مى‏شدند و با عرب‌ها - مردم بغداد- اختلاف پیدا کردند. حدیث معروفى درباره‏ وفات حضرت هادى علیه‏السّلام هست که از عبارت آن معلوم مى‏شود که عده‏ قابل توجهى از شیعیان در سامرا جمع شده بودند؛ به‏ گونه‏ایى که دستگاه خلافت هم آنها را نمى‏شناخت؛ چون اگر مى‏شناخت، همه‏ى‏شان را تار و مار مى‏کرد؛ اما این عده چون شبکه‏ قوى‏یى به‏ وجود آورده بودند، دستگاه خلافت نمى‏توانست به آنها دسترسى پیدا کند.

یک روزِ مجاهدت این بزرگوارها - ائمه علیهم‏السّلام - به قدر سال‌ها اثر مى‏گذاشت؛ یک روز از زندگى مبارک اینها مثل جماعتى که سال‌ها کار کنند، در جامعه اثر مى‏گذاشت. این بزرگواران دین را همین‏طور حفظ کردند، والّا دینى که در رأسش متوکل و معتز و معتصم و مأمون باشد و علمایش اشخاصى باشند مثل یحیى‏بن ‏اکثم که با آن ‏که عالم دستگاه بودند، خودشان از فُسّاق و فُجّار درجه یکِ علنى بودند، اصلاً نباید بماند؛ باید همان روزها به کل، کلکِ آن کنده مى‏شد؛ تمام مى‏شد. این مجاهدت و تلاش ائمه (علیهم‏السّلام) نه فقط تشیع بلکه قرآن، اسلام و معارف دینى را حفظ کرد؛ این است خاصیت بندگان خالص و مخلص و اولیاى خدا. اگر اسلام انسان‌هاى کمربسته نداشت، نمى‏توانست بعد از هزار و دویست، سیصد سال تازه زنده شود و بیدارى اسلامى به ‏وجود بیاید؛ باید یواش یواش از بین مى‏رفت. اگر اسلام کسانى را نداشت که بعد از پیغمبر این معارف عظیم را در ذهن تاریخ بشرى و در تاریخ اسلامى نهادینه کنند، باید از بین مى‏رفت؛ تمام مى‏شد و اصلاً هیچ چیزش نمى‏ماند؛ اگر هم مى‏ماند، از معارف چیزى باقى نمى‏ماند؛ مثل مسیحیت و یهودیتى که حالا از معارف اصلى‏شان تقریباً هیچ‏ چیز باقى نمانده است. این ‏که قرآن سالم بماند، حدیث نبوى بماند، این همه احکام و معارف بماند و معارف اسلامى بعد از هزار سال بتواند در رأس معارف بشرى خودش را نشان دهد، کار طبیعى نبود؛ کار غیرطبیعى بود که با مجاهدت انجام گرفت. البته در راه این کار بزرگ، کتک خوردن، زندان رفتن و کشته شدن هم هست، که اینها براى این بزرگوارها چیزى نبود.

در سامرا بزرگان شیعه جمع شدند و حضرت توانست بوسیله‏ آنها پیام امامت را به سرتاسر دنیاى اسلام با نامه‏نگارى و... برساند. این شبکه‏هاى شیعه در قم، خراسان، رى، مدینه، یمن و در مناطق دوردست را همین عده توانستند رواج بدهند و تعداد افرادى را که مؤمن به این مکتب هستند، زیادتر کنند. امام همه‏ این کارها را در زیر برق شمشیر تیز همان شش خلیفه انجام داده است.

وقتى معتصم در سال 218 هجرى، حضرت جواد را دو سال قبل از شهادت ایشان از مدینه به بغداد آورد، حضرت هادى که در آن ‏وقت شش ساله بود، به همراه خانواده‏اش در مدینه ماند. پس از آن ‏که حضرت جواد به بغداد آورده شد، معتصم از خانواده حضرت پرس ‏و جو کرد و وقتى شنید پسر بزرگ حضرت جواد، على‏ بن ‏محمد، شش سال دارد، گفت این خطرناک است؛ ما باید به فکرش باشیم. معتصم شخصى را که از نزدیکان خود بود، مأمور کرد که از بغداد به مدینه برود و در آن ‏جا کسى را که دشمن اهل‏بیت است پیدا کند و این بچه را بسپارد به دست آن شخص، تا او به عنوان معلم، این بچه را دشمن خاندان خود و متناسب با دستگاه خلافت بار بیاورد. این شخص از بغداد به مدینه آمد و یکى از علماى مدینه را به نام «الجُنیدى»، که جزو مخالف‌ترین و دشمن‏ترینِ مردم با اهل‏بیت علیهم‏السّلام بود - در مدینه از این قبیل علما آن‏ وقت بودند - براى این کار پیدا کرد و به او گفت من مأموریت دارم که تو را مربى و مؤدبِ این بچه کنم، تا نگذارى هیچ‏ کس با او رفت و آمد کند و او را آن‏طور که ما مى‏خواهیم، تربیت کن. اسم این شخص - الجنیدى - در تاریخ ثبت است. حضرت هادى هم - همان‏طور که گفتم - در آن موقع شش سال داشت و امر، امر حکومت بود؛ چه کسى مى‏توانست در مقابل آن مقاومت کند. بعد از چند وقت یکى از وابستگان دستگاه خلافت، الجنیدى را دید و از بچه‏ایى که به دستش سپرده بودند، سؤال کرد. الجنیدى گفت: بچه؟! این بچه است؟! من یک مسأله از ادب براى او بیان مى‏کنم، او باب‌هایى از ادب را براى من بیان مى‏کند که من استفاده مى‏کنم! اینها کجا درس خوانده‏اند؟! گاهى به او، وقتى مى‏خواهد وارد حجره شود، مى‏گویم یک سوره از قرآن بخوان، بعد وارد شو - مى‏خواسته اذیت کند - مى‏پرسد چه سوره‏یى بخوانم. من به او گفتم سوره‏ بزرگى؛ مثلاً سوره‏ آل‏عمران را بخوان؛ او خوانده و جاهاى مشکلش را هم براى من معنا کرده است! اینها عالمند، حافظ قرآن و عالم به تأویل و تفسیر قرآنند؛ بچه؟!

ارتباط این کودک - که على‏الظاهر کودک است، اما ولى ‏الله است؛ «و آتَیناهُ الحُکمُ صَبیًّا» - با این استاد مدتى ادامه پیدا کرد و استاد شد یکى از شیعیان مخلص اهل‏بیت!

شد غلامى که آب جو آرد                    آب جوى آمد و غلام ببُرد


[ یکشنبه 87/9/24 ] [ 7:27 عصر ] [ مهاجر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ
امکانات وب