سکوی پرواز | ||||||||||||||||||||
عید قربان عید عبادت و بندگی بر همه مسلمانان جهان تهنیت باد. مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم ؛ مرا سپاس گویید وناسپاسی مکنید . سوره مبارکه بقره ، آیه 152 قوم به حج رفته به حج رفته اند
بی تو در این بادیه کج رفته اند
کعبه تویی کعبه بجز سنگ نیست
آیینه ای مثل تو بیرنگ نیست (مرحوم آقاسی) | ||||||||||||||||||||
عید قربان عید عبادت و بندگی و عید اطاعت از قادر یکتا بر همه مسلمانان جهان ، بخصوص هموطنان عزیز گرامی تهنیت باد. عید قربان که پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهی و شعور) و منا (سرزمین آرزوها، رسیدن به عشق) فرا مى رسد، عید رهایى از تعلقات است. رهایى از هر آنچه غیرخدایى است. در این روز حج گزار، اسماعیل وجودش را، یعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنیوى پیدا کرده قربانى مى کند تا سبکبال شود. عید قربان، جشن رهیدگی از اسارت نفس و شکوفایی ایمان و یقین بر همه ابراهیمیان مبارک باد [ دوشنبه 87/9/18 ] [ 5:37 عصر ] [ مهاجر ]
سالروز شهادت امام محمد باقر(ع) بر عموم رهروان و شیعیان ایشان تسلیت باد
زندگانی امام باقر علیه السلام در یک نگاه نام : محمد. کنیه : ابو جعفر و ابوجعفر اول . القاب : باقر, شاکر, هادى , امین , شبیه -به خاطر شباهت ایشان به پیامبراکرم (ص )-. مـشهورترین لقب آن حضرت , باقر است . پیامبر اکرم (ص ) به واسطه جابربن عبداللّه انصارى , آن حضرت را به این لقب, ملقب کرد و به ایشان سلام رساند. منصب : معصوم هفتم و امام پنجم شیعیان . تاریخ ولادت : اول رجب سال 57 هجرى . برخى از مورخان , ولادت ایشان را در سوم صفر سال 57 هجرى دانسته اند. محل تولد: مدینه مشرفه , در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى ). نسب پدرى : امام زین العابدین , على بن حسین بن على بن ابى طالب (ع ). نام مادر: فاطمه , دختر امام حسن مجتبى (ع ) که مکنى به ام عبداللّه بود. ایـن بـانـوى ارجـمـند, از زنان بزرگ عصر خویش بود که امام صادق (ع ) درباره شان و منزلت او, فـرمـود: جـده ام , فـاطمه بنت حسن , صدیقه بود و در آل امام حسن (ع ) زنى به درجه و مرتبه او نرسید. چـون نـسـب امـام مـحـمـد بـاقر(ع ), هم از پدر و هم از مادر, به امام امیرالمؤمنین (ع )و فاطمه زهرا(س ) مى رسد, به ایشان علوى بین علویین و فاطمى بین فاطمیین گفته مى شود. مـدت امـامـت : از زمـان شهادت پدرش , امام زین العابدین (ع ) در سال 95 تا سال114 هجرى , به مدت 20 سال . تاریخ و سبب شهادت : هفتم ذى حجه سال 114 هجرى , در سن 57 سالگى (و به قولى ربیع الاول یا ربیع الاخر سال 114 هجرى ) به وسیله زهرى که ابراهیم بن ولید عبدالملک , در ایام خلافت هشام بن عبدالملک , به آن حضرت خورانید. محل دفن : قبرستان بقیع , در مدینه مشرفه , در جوار قبر پدرش , امام زین العابدین (ع ) و عمویش , امام حسن مجتبى (ع ) و فرزندش , امام صادق (ع ). همسران :1. ام فروه بنت قاسم . 2. ام حکیم و چند ام ولد. فرزندان :1. امام جعفر صادق (ع ). 2. عبداللّه . 3. ابراهیم . 4. عبیداللّه . 5. على .6. زینب . 7. ام سلمه .
اصحاب :تعداد اصحاب , یاران و راویان آن حضرت , بیش از آن است که بتوان نام همه آنان را در این جا آورد, به ناچار نام برخى از بزرگان آنان را ذکر مى کنیم : 1. زرارة بن اعین . 2. معروف بن خربوذمکى . 3. ابو بصیر اسدى . 4. فضیل بن یسار. 5. محمدبن مسلم . 6. یزید بن معاویه عجلى . ایـن شـش نـفـر, در علم رجال , به اصحاب اجماع اولى شهرت یافته اند که فقها وحدیث شناسان شیعه , اتفاق نظر و اجماع دارند بر صحت نقل روایت آنان از امام معصوم (ع ). 7. حمران بن اعین . 8. بکیر بن اعین . 9. عبدالملک بن اعین . 10. عبدالرحمن بن اعین . 11. محمد بن اسماعیل بن بزیع . 12. عبداللّه بن میمون . 13. محمد بن مروان . 14. اسماعیل بن فضل هاشمى . 15. ابو هارون مکفوف . 16. ظریف بن ناصح . 17. سعید بن ظریف . 18. اسماعیل بن جابر خثعمى . 19. عقبة بن بشیر اسدى . 20. کمیت بن زید اسدى . 21. جابر بن یزید جعفى . مـشهورترین لقب آن حضرت , باقر است . پیامبر اکرم (ص ) به واسطه جابربن عبداللّه انصارى , آن حضرت را به این لقب, ملقب کرد و به ایشان سلام رساند. زمامداران معاصر 1. معاویة بن ابى سفیان (35- 60ق .). 2. یزید بن معاویه (60- 64ق .). 3. معاویة بن یزید (64- 64ق .). 4. عبداللّه بن زبیر (64- 73ق .). 5. مروان بن حکم (64- 65ق .). 6. عبدالملک بن مروان (65- 86ق .). 7. ولید بن عبدالملک (86- 96ق .). 8. سلیمان بن عبدالملک (96-99ق .). 9. عمربن عبدالعزیز (99- 101ق .). 10. یزید بن عبد الملک (101- 105ق .). 11. هشام بن عبدالملک (105- 125ق .). از مـیان خلفاى مذکور, تنها عبداللّه بن زبیر, که به مدت ده سال بر حجاز و عراق حکومت کرد, از غیر بنى امیه بود و بقیه , همگى از سلسله بنى امیه و از دو تیره فرزندان ابوسفیان و فرزندان حکم بـن عـاص بـودند و تمامى آنان جز معاویة بن یزید(معروف به معاویه ثانى ) و عمربن عبدالعزیز در اذیت و آزار اهل بیت پیامبراکرم (ص ) و امامان شیعه اتفاق داشتند. رویدادهاى مهم 1. حـضـور امـام مـحـمد باقر (ع ) در واقعه کربلا, در سن چهار سالگى , به همراه پدرش , امام زین العابدین (ع ) در محرم سال 61 هجرى . 2. شهادت امام زین العابدین (ع ), پدر ارجمند امام محمد باقر (ع ), در سال 95هجرى . 3. مباحثات و احتجاجات امام محمد باقر (ع ) با بزرگان مذاهب و ادیان , درباره اثبات حقانیت اهل بیت (ع ). 4. ضـرب سـکه اسلامى , براى پول رایج خلافت اسلامى , و اسقاط سکه رومى توسط عبدالملک بن مروان , در سال 76 هجرى , با مشورت و یارى امام محمدباقر(ع ).(1) 5. احضار امام محمد باقر (ع ) و فرزندش , امام جعفر صادق (ع ) به شام از سوى هشام بن عبدالملک . 6. تـاسـیس پایه هاى اصلى حوزه علوم اهل بیت (ع ) در مدینه , و تربیت شاگردان مبرز توسط امام محمد باقر(ع ). 7. مـسـمـومـیت و شهادت امام محمد باقر (ع ), درسال 114 هجرى , به دست ابراهیم بن ولید بن عبدالملک , والى مدینه , به دستور خلیفه وقت , هشام بن عبدالملک . 8. به خاک سپارى بدن مطهر امام محمد باقر (ع ) در قبرستان بقیع , در مدینه , درکنار قبر پدرش , امـام زیـن الـعـابـدیـن (ع ) و عمویش , امام حسن مجتبى (ع ), توسطامام جعفر صادق (ع ) و سایر بازماندگان . داستان ها 1. موعظه امام محمد باقر (ع ) به صوفى عصرش محمد بن منکدر, یکى از متصوفان مشهور عصر خویش بود که در عبادت ظاهرى و انجام فرایض و مـسـتحبات اسلامى سعى بلیغى داشت , به طورى که از همه کارها دست برداشته , تنها به عبادت مى پرداخت . او اوقـات شـب را مـیان خود, مادر و خواهر خویش تقسیم کرده بود تا هر کدام ازآنان ثلث شب را بیدار بوده و به نماز و تهجد بپردازند. چون خواهرش درگذشت ,شب را با مادرش تقسیم کرد که هر کدام نیمى از آن را مشغول عبادت باشند و چون مادرش وفات یافت , وى تمام شب را بیدار بود و به راز و نیاز مى پرداخت . مـحـمـد بن منکدر روزى در جمع مریدانش گفت : من گمان نداشتم که على بن حسین (زین الـعـابـدین ) خلفى چون خود به یادگار گذاشته باشد تا این که روزى فرزندش محمد باقر (ع ) را دیـدم و خـواسـتـم وى را پندى دهم , اما او به من پندى داد ودرسى آموخت . مریدانش پرسیدند: مـحـمـد باقر (ع ) به چه چیز تو را پند داد؟ وى جریان ملاقات خویش با امام محمد باقر (ع ) را این گونه بیان کرد: در یـکـى از روزهاى بسیار گرم , براى انجام کارى به بیرون مدینه مى رفتم , در بین راه محمد بن على (ع ) را دیدم که فربه و تناور بود و بر دو غلام خویش تکیه کرده ,مى آمد. با خود گفتم بزرگى از بـزرگـان قـریـش براى طلب دنیا در چنین حالتى بیرون آمده است , هم اکنون وى را موعظه خواهم کرد. هـمـیـن که به او رسیدم , سلام کردم . محمد بن على (ع ) نفس زنان و عرق ریزان جواب سلام مرا داد. منبع:سایت تبیان [ شنبه 87/9/16 ] [ 8:32 عصر ] [ مهاجر ]
* ندای رهبری * "معنای بسیج" بسیج یعنی حضور بسیج یعنی ایمان عاشقانه بسیج یعنی پاک ترین انسانها بسیج یعنی حرکت بسیج یعنی قدرت بسیج یعنی تلاش و جهاد مخلصانه بسیجی یعنی مغز متفکّر بسیج یعنی آبادانی بسیج یعنی ارزش بسیج یعنی الگو بسیج یعنی سعادت ابدی بسیج یعنی یک فرهنگ بسیج یعنی مظهر تجدد و نوگرایى "نقش بسیج" حافظ استقلال و افتخارات ملی تضمین آیندهى کشور امنیت کشور "الگوی بسیج"
[ یکشنبه 87/9/3 ] [ 6:54 عصر ] [ مهاجر ]
[ یکشنبه 87/9/3 ] [ 9:15 صبح ] [ مهاجر ]
امام خامنه ای: بسیج ارزش است و بسیجی مفتخر به آن هفته بسیج بر همه بسیجیان عاشق ولایت مبارک باد امام خمینی(ره): «بسیج شجره طیبه و درخت تناور و پر ثمری است که شکوفه های آن بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق می دهد، بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدسته های رفیع آن، اذان شهادت و رشادت سر داده اند. بسیج میقات پا برهنگان معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن، نام ونشانی در گمنامی و بی نشانی گرفته اند.» امام خمینی(ره) خطاب به همه بسیجیان فرمودند: من دست یکایک شما پیشگامان رهایی را می بوسم و می دانم که اگر مسؤولان نظام اسلامی از شما غافل شوند، به آتش دوزخ الهی خواهند سوخت. مقام معظم رهبری می فرمایند: فرهنگ بسیجی، فرهنگ معنویت و شجاعت و غیرت و استقلال و آزادگی و اسیر خواستهای حقیر، نشدن است. روحیه بسیجی و معرفت بسیجی باید فراگیر شود تا این کشور بتواند بار سنگینی را که بر دوش دارد که همان بار هدایت الهی و سعادت انسانهاست به سرمنزل برساند، لذا بسیج تمام شدنی نیست. پر چاذبه ترین جلوه های هستی در بسیج خود را نشان داد. [ جمعه 87/9/1 ] [ 8:53 صبح ] [ مهاجر ]
ولادت حضرت فاطمه معصومه(س) و آغاز هفته کرامت بر شما دوستان مبارکباد
نه گفتن هنر است:
قاطعیت، توانایی نشان دادن احساسات، عقاید، افکار و نیازهای خود بطور مستقیم، آشکار و صادقانه است، در حالیکه ارزش ها و قوانین دیگران مورد حمله قرار نگیرد. قاطعیت به معنای ایستادن روی خواسته های خود، نشان دادن مخالفت و عدم موافقت با پدیده ای و ماندن روی نیازهای خود بصورت واضح و مشخص است. در قاطعیت تأکید روی آن است که شما چه احساسی دارید و در نتیجه باید دنبال یک راه مثبت برای نشان دادن و بروز آن بگردید، تا اینکه بخواهید با پرخاشگری و عصبانیت عمل کنید. هدف حل مشکل و بدست آوردن بهترین نتیجه است نه به دست آوردن یک پیروزی. به نظر می رسد خیلی از افراد قاطعیت را با رفتارهای پرخاشگرانه و تند اشتباه می گیرند. قاطعیت به معنای پرخاشگری، عصبانیت و حمله کردن به طرف مقابل نیست، چرا که در این وضعیت ما به قوانین دیگران احترام نمی گذاریم و به احساس طرف مقابلمان بی توجه هستیم و این ذهنیت را برای رسیدن به هدف خود انتخاب کرده ایم که: « من پیروز شدم، تو شکست خوردی.» افرادی که اینگونه عمل میکنند، در واقع میخواهند روی خواستهی خود بایستند، اما متوجه نیستند که چه اثری روی دیگران گذاشتهاند. برخوردهایی این چنین مانع از شکلگیری روابط بین فردی نزدیک و مبتنی بر اعتماد و مراقبت میگردد. از سوی دیگر پاسخ ما در مقابل خواستهها و نظرات دیگران نباید یک پاسخ انفعالی باشد چرا که در این مورد گویی هیچ عملی رخ نداده است و هیچ تصمیمی گرفته نشده است. افرادی که منفعل عمل میکنند روی خواستههای خود نمیایستند، میترسند تا دیگران را از خود بیازارند، آنها با بروز خشم و نارضایتی خود مشکل دارند و معمولاً احساسات خود را انکار و یا مهار میکنند.
چگونه میتوانیم این مهارت را در خود افزایش دهیم؟ 1- در ابتدا مشخص کنیم که چه میخواهیم بگوییم؟ «بلی» یا «نه» . اگر مطمئن نیستیم که چه تصمیمی میخواهیم بگیریم، بگوییم: لازم است مدتی فکر کنم و بگوییم که چه وقت به او پاسخ خواهیم داد. 2- نسبت به احساسات، نیازها، عقاید و نظرات خودمان، صادق و رو راست باشیم و آنها را بشناسیم. 3- درخواستهای منطقی خود را مشخص، به طور مستقیم بدون شرمندگی و محکم بیان کنیم. 4- تا جایی که امکان دارد بطور خلاصه دلیل خود را برای مخالفت بگوییم اما از دادن توضیحات زیاد خودداری کنیم. 5- اگر کاملاً متوجه خواسته و پیام طرف مقابلمان نشدیم، برای روشن شدن موضوع سؤال کنیم و توضیح بخواهیم. 6- مسئول بودن راجع به رفتار خودمان، به ما این فرصت را میدهد که احساس خوبی راجع به خود داشته باشیم. 7- اجازه ندهیم که دوستان، همکلاسیها و اطرافیان ما، رفتارها، عقاید و ارزشهای خود را به ما تحمیل کنند، در عوض به آنها این فرصت را بدهیم تا بدانند ما چه فکر و چه احساسی داریم؟ و چه میخواهیم؟ 8- از کلمهی «نه» استفاده کنیم و ممکن است لازم باشد در صورت انتخاب آن یک توضیحی نیز برآن بدهیم. 9- وقتی کاری را نمیخواهیم انجام بدهیم، بگوییم «نه» تا اینکه بگوییم: «... خوب میدانی، آخه من اینطور فکر نمیکنم...» چراکه این پاسخ نشانهی تردید ماست تا قاطعیت. 10- بهتر است به جای عبارت «من نمیتوانم ...» یا «من نباید ...» از عبارت «من تصمیم دارم که این کار را نکنم» یا «من نمیخواهم ...» در بیان مخالفت خود استفاده کنیم. شاید لازم باشد در مقابل خواسته دیگران چندین بار امتناع و مخالفت خود را تکرار کنیم. نیازی نیست هربار توضیحات جدید بدهیم، فقط «نه» را تکرار کنیم و دلایل اولیه خود را بگوییم. 11- اگر طرف مقابل ما پس از هربار «نه گفتن» ما باز اصرار بر خواسته خود دارد، سکوت کنیم یا موضوع بحث را عوض کنیم یا حتی میتوانیم مکالمه را قطع کرده و محل را ترک کنیم. 12- به قوانین دیگران اهمیت و احترام قائل میشویم و آنها را بشناسیم. 13- میتوانیم احساس شخصی را که خواستهی او را رد کردهایم، بیان کنیم تا به او بفهمانیم که متوجه شرایط او هستیم؛ مانند: «من میدانم که این تو را ناراحت میکند، اما من ...». 14- از امتنان خود احساس گناه نکنیم، این وظیفه ما نیست که مشکلات دیگران را حل کنیم. 15- اگر با تقاضای اولیه فرد، موافق نیستیم اما مایل هستیم به او کمک کنیم، میتوانیم بطور مثال بگوییم: من نمیتوانم تمام عصر را بمانم و به تو کمک کنم، اما میتوانم دو ساعت بمانم. 16- ما این حق را داریم که عقیدهی خود را عوض کنیم و به تقاضایی که در ابتدا پاسخ مثبت دادهایم، حالا پاسخ منفی بدهیم. برای نشان دادن احساس عصبانیت و ناراحتی خود از ضمیر «من» و «ما» استفاده کنیم و بگوئیم: من خیلی ناراحت میشوم وقتی به نظر من توجه نمیکنید. 17- در هنگام ارتباط با دیگران از وضعیت بدنی و تُن صدای مناسب استفاده کنیم؛ مثلاً تُن ضعیف حالت ترس، تردید و انفعال را در ما نشان میدهد و طرف مقابل را برای درخواستهای غیر منطقیاش بیپرواتر میکند، 18- از ژست و حالات بدن خود میتوانیم برای تأکید آنچه گفتهایم استفاده کنیم. 19- در مورد تقاضای خودمان: اگر طرف مقابل بار اول پاسخ منفی به تقاضای ما داد، آن را تکرار کنیم و خیلی زود از خواستهی خود با اولین پاسخ منفی نگذریم. [ پنج شنبه 87/7/18 ] [ 11:30 صبح ] [ مهاجر ]
مژده مژده بنابر اعلام قبلی خدا تو این ماه مبارک کلی از آدمها رو میبخشه
شرایط بخشش:
1-پشیمان باشد.
2-دلشکسته باشد.
3-دیگه هم نخواهد از این کارها (غلطها) بکند.
فقط همین
گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم
گفتی: فانی قریب .:: من که نزدیکم (بقره/186) ::. گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش میشد بهت نزدیک شم گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205) ::. گفتم: این هم توفیق میخواهد! گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم .:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/22) ::. گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه .:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90) ::. گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار میتونم بکنم؟ گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده .:: مگه نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟! (توبه/104) ::. گفتم: دیگه روی توبه ندارم گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب .:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/2-3) ::. گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟ گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا .:: خدا همهی گناهها رو میبخشه (زمر/53) ::. گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟ گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135) ::. گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم میزنه؛ ذوبم میکنه؛ عاشق میشم! ... توبه میکنم گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین .:: خدا هم توبهکنندهها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/222) ::. ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک گفتی: الیس الله بکاف عبده .:: خدا برای بندهاش کافی نیست؟ (زمر/36) ::. گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار میتونم بکنم؟ گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما .:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشتههاش بر شما درود و رحمت میفرستن تا شما رو از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/43-41) ::. [ پنج شنبه 87/6/14 ] [ 2:46 عصر ] [ مهاجر ]
خوابی دیدم.... خواب دیدم درساحل با خدا قدم میزنم.در آسمان صحنه هایی از زندگی ام برق می زند. در هر صحنه دو جفت جای پا دیدم؛یکی جای پای من و دیگری جای پای خدا. وقتی آخرین صفحه در مقابلم برق زد، به پشت سر و به جای پاهای روی شن نگاه کردم. فهمیدم که چندین بار در طول مسیر زندگی ام فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است و همچنین فهمیدم که این در سخت ترین و غمگین ترین دوران زندگی ام بوده است. این واقعاً برایم ناراحت کننده بود و درباره اش از خدا سؤال کردم.... خدایا تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم در تمام راه با من خواهی بود ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگی ام فقط یک جفت جای پا وجود داشت؛ نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم مرا تنها گذاشتی؟!! خدا پاسخم داد : بنده ی بسیار عزیزم ! من درکنارت هستم و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت؛ اگر درآزمونها و رنجها فقط یک جفت جای پا دیدی [ پنج شنبه 87/6/14 ] [ 10:42 صبح ] [ مهاجر ]
تو کشور عزیز ما ایران مرسومه که هر کی متولد میشه،یه چند برگ کاغذ بهش میدن به نام شناسنامه. این شناسنامه حرفهای قشنگی براتون داره، ببینید: 1.طبق صفحه ی اول وآخر من، ورود انسان به دنیا موقتی است و خروج او از دنیا قطعی است.پس همه مسافرید و باید سبکبار و بی تعلق به دنیا، برای آزمایش آماده و برای حرکت و پویش،عاشق باشید. 2.طبق شماره ی من،هر فردی، شخصیت و هویت مخصوصی دارد که قابل انتقال به غیر نیست.پس از هر گونه مقایسه کردن خود با دیگران باید بپرهیزید و مانند هر موجود زنده ای، فقط هویت و شخصیت و استعدادهای خودتان را شکوفا کنید. 3.آنها که صفحه ی آخرم را نمی بینند می پندارند که میتوانند در دنیا،جاودانه باشند. 4.قبل از بلوغ و رشد اجتماعی تو، من عکسی ندارم اما وقتی به سن بلوغ و سن قانونی و ازدواج میرسی،عکس صورت تو را به من الصاق می کنند. اما شناسنامه ی اصلی تو به تفکر،تعقل،تعهد و سیرت تو بستگی دارد. مانند افراد خودیافته و بالغ، بکوش سیرتت زیباتر از صورتت باشد. 5.فاصله صفحه اول و آخر مرا لحظه ها پر می کنند و سرنوشت تو محصول همین ثانیه ها و لحظات است و چون سرنوشت را هرگز نمی توان از سر، نوشت ، پس هر لحظه زندگی خود را خوب و زیبا مهندسی کن. 6.صفحه دوم من می گوید:در همه زندگی تو حادثه ای حیاتی تر و مهمتر از هنر ازدواج نیست.پس با مدیریت غرائز و احساسات خود و پرهیز از هرگونه خودارضایی،زنا و پلیدی،ازدواج و زندگی مشترک خود را زیبا و پاک و سالم نگهدار و با صبر و منطق آن را معماری کن. 7.سفیدی صفحه آخرم می گوید:خروج یا اخراج تو از دنیا ناگهانی و در زمانی نامعلوم رخ می دهد پس با مراقبت دائمی و محاسبه در آخر هر روز،حسابت را با خود و خالق و خلق،صاف و روشن نگهدار. 8.گریان آمدی و خلائق باشادی،تورا در آغوش گرفتند.چنان زیبا زندگی کن که با رفتنت،همه گریان باشند و تو در آغوش و بر بال فرشتگان باشی. 9. من شناسنامه ی توأم و با تو متولد شدم و با رفتنت باطل می شوم. [ پنج شنبه 87/6/14 ] [ 10:5 صبح ] [ مهاجر ]
خاطراتی از سردار شهید حاج ابراهیم همت
آخرین صحبت شهید همت "تنها حرکت در راه خدا مهم است، خداوند شکست می دهد، پیروزی می دهد، عملیات به دست دیگری است و دست ما نیست، ما این جنگ را با خون پیش می بریم نه. من مطمئنم چنگ زد توی خاکها و گفت «این آخرین عملیاتیه که من دارم میجنگم.» اصلا همتِ چند روز پیش نبود. خیلی گرفته بود. همیشه میگفت «دوست دارم بمونم و اونقدر درد بکشم که همهی گناهام پاک بشه.» میگفت «دلم میخواد زیاد عمر کنم و به اسلام و انقلاب خدمت کنم.» ولی این روزها از بچهها خجالت میکشید. میگفت «نمیتونم جنازههاشونو ببینم.» ماندن براش سخت شده بود. گفتم «این چه حرفیه حاجی؟ قبلاً هرکی این حرفها رو میزد میگفتی نگو. حالا خودت داری میگی.» ا انگار دردش گرفته باشد، مشتش را محکمتر کرد و گفت «نه. من مطمئنم.» قمقمهها را یکی یکی پر کرد و برگشت آقا مرتضی! یه نفر رو بفرست خط، ببینیم چه خبره. هرکس میرفت، دیگه برنمیگشت. همان سهراهی که الآن میگویند سهراهی همت. خیلی کم میشد بچهها بروند و سالم برگردند. آ آقا مرتضی سرش را پایین انداخت و گفت «دیگه کسی رو ندارم بفرستم، شرمنده.» حاجی بلند شد و گفت «مثل این که خدا طلبیده.» و با میرافضلی سوار موتور شدند که بروند خط. عراق داشت جلو میآمد. زجاجی شهید شده بود و کریمی توی خط بود. بچههااز ا شدت عطش، قمقمهها را میزدند لب هور، جایی که جنازه افتاده بود، و از همان ا استفاده میکردند. روی یک تکه از پلهایی که آنجا افتاده بود سوار شد. هفت هشت تا از قمقمههای بچهها دستش بود. با دست آب را کنار میزد و میرفت جلو؛ وسط آب، زیر آتش. آنجا آب زلالتر بود. قمقمهها را یکی یکی پر کرد و برگشت.
سر تا پاش خاکی بود. چشمهاش سرخ شده بود؛ از سوز سرما. دو ماه بود ندیده بودمش. - حداقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور. بعد نماز بخون. سر سجاده ایستاد. آستینهاش را پایین کشید و گفت «من با عجله اومدم که نماز اول وقتم از دست نره.» کنارش ایستادم. حس میکردم هر آن ممکن است بیفتد زمین. شاید اینجوری میتوانستم نگهش دارم. تا دو سهی نصفه شب هی وضو میگرفت و میآمد سراغ نقشهها و به دقت وارسیشان میکرد. یکوقت میدیدی همانجا روی نقشهها افتاده و خوابش برده. خودش میگفت «من کیلومتری میخوابم.» واقعاً همینطور بود. فقط وقتی راحت میخوابید که توی جاده با ماشین میرفتیم. عملیات خیبر، وقتی کار ضروری داشتند، رو دست نگهش میداشتند. تا رهاش میکردند،بیهوش میشد. اینقدر بیخوابی کشیده بود. [ سه شنبه 87/6/12 ] [ 4:24 عصر ] [ مهاجر ]
|
||||||||||||||||||||
[ طراحی : سیب تم ] [ Weblog Themes By : sib theme ] |